شنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۹۳

نرده ی ايوان آپارتمان طبقه ی نهم


از اینجا بشنوید
هرشب وقتی دختر و پسرش را ميخواباند ، مي آيد. برعكس زنهای توی فيلمها، نه لباس خواب حريربلند می پوشد، نه با كت حوله ای از حمام بيرون مي آيد و موهای خيسش را می تكاند. يك سيگار روشن ميكند . فقط يك سيگار روشن ميكند. بعد موهای بلندش را جمع ميكند بالای سرش اما نا منظم. هميشه دسته ای از موها همينطور آويزان می ماند.هميشه هم  يك بلوز مردانه ی بلند مي پوشد كه تا بالای زانو هايش ميرسد. و پابرهنه راه ميرود و كتاب ميخواند. نمی دانم چرا اينقدر راه ميرود. انگار هم ميخواند ، هم ورزش ميكند. گاهی هم چای ميخورد. هميشه احساس ميكنم چايش بايد سرد و بي مزه شده باشد و نميدانم چرا تا قطره ی آخر چايش را ميخورد و بعد سيگارش را توی همان ليوان دسته دار- که حتمن قبلن جای عسل يا مربا بوده - ميتكاند. اگر خستگي وادارش كند به نشستن ،حتما بالش كوچكي را بغل ميكند و توی شكمش فشار ميدهد. راه هم كه ميرود انگارهی يادش مي افتد كه بد راه ميرود. می ايستد، سينه را جلو ميدهد و كتف را عقب. اما به دو دقيقه نميرسد كه باز شلخته راه ميرود. گاهي هم  ميرقصد. نميدانم با چي. نميدانم آن وقت شب چطور صدا را بلند ميكند و چطور دختر و پسرش بيدار نمی شوند. اما ميرقصد .يك چيزي بين رقص فلامنكو وهندي! و چه عجيب و چه دوست داشتني. پاهايش محكم بر زمين حكومت ميكند و دستهايش پر ميشود از اشارات رقص هندی. وقتي ميرقصد احساس ميكنم بايد يك متر و هفتاد و پنج يا يك متر و هشتاد باشد اما نسبتش با آيفون ديواری يا مبل ها نشان ميدهد كه بايد يك متر و شصت و سه يا چهار باشد. بعد مي آيد حدود دو سه ی نصفه شب مسواك به دست باز راه ميرود ، در حاليكه عينكش را حائل بالای سر كرده. بعد دراز ميكشد روی كاناپه و تلويزيوني را كه هيچوقت نميبينمش و فقط از نور های متغير رنگي اش ميدانم كه هست ، تما شا ميكند. كمتر شبي ديده ام كه وسط تماشای تلويزيون كلافه بلند نشود و با ليوان آبی برنگردد و از ورق قرصي كه هميشه در جيب سمت راست بلوز دارد ، يك قرص كوچك جدا نكند و نخورد. و بعد خوابش می برد و من بازيهای نور را روي پاهاي كشيده وخوش رنگش و موهاي آشفته و خواب آرامش مي بينم. دلم ميخواهد يكبار جرات كنم و به شيشه نوك بزنم. فقط ميترسم بترسد. يا بخاطر يك پرنده ی بدخواب ديگر خودش نباشد.

هیچ نظری موجود نیست: