شنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۳

از روزمرگی های آدمی که قبل از نوجوونی پسرش ، پیر میشه

از اینجا بشنوید
حتما دارم پير ميشم، مهم سن و سال نيست، حتي پوست كه صافه هنوز، يا مو كه از ٢١ سالگي سفيد شد و به ضرب رنگ پنهان ميشه يا بدني كه عليرغم ضعف های مادرزادي وقتي بخواد مثل برق و باد تند و تيزه. توي عملكردم دارم پير ميشم . 

من وحشت ميكنم وقتي دوست هاي نزديكم فرت و فرت سيگار ميكشن. حتي وقتي يادم ميفته توي يكي از اتاق هاي گريم تئاتر شهر به دوستي كه داشت سيگار نميدونم چندمم رو قبل از اجرا برام روشن ميكرد مي گفتم: «دلم ميخواست سيگارها يك كيلومتر طول داشتن، اينقدر كه مجبور نميشدي سيگار به سيگار بگيروني»، پشتم میلرزه!تاريخ اين ماجرا خيلي دور نيست ، همين ديروز وقتي ٣١ ساله بودم. و فاجعه وقتی عمیق میشه که یادم میاد پسری دارم که لابد قراره در نوجوونیش خیلی تجربه ها بکنه و کمترینش سیگار یک کیلومتری... 

من حتي تازگي ها از زياد سيگار كشيدن آدمهايي كه دوست نزديكم هم نيستن دلم ميلرزه، ماه پيش به خانم نازنيني كه بر اساس اتفاق دم تئاتري ديده بودم و هر چند دقيقه يكبار سيگار ميكشيد و به خود من هم يك ساعت پيش يكي از مارلبورو هاي سفيدش رو داده بود گفتم: «بفرماييد شما يه كم سيگار بكشيد!» من واقعا نگران سلامت اون خانم شده بودم و فكر ميكردم  به كسايي كه دوست دارن اون خانم تا جايي كه ميشه، كنارشون باشه .

فقط سیگار نیست. من از دردكشيدنهايي كه ساده گرفته ميشه، غذاهايي كه به موقع خورده نميشه، آب هايي كه نوشيده نميشه، تن هايي كه ورزيده نميشه، مغز هايي كه به اندازه نميخوابه، چشمهايي كه كتاب نميخونه، موزه نميره، فيلم و تئاتر نميبينه، و فكر هايي كه تغذيه نميشه و درجا ميزنه و مثل يه ويروس فقط ميچسبه به داشته هاي منجمد شده ي آبا و اجداديش ، و احساسی که لذت نمی بره، وحشت ميكنم ، حتی بیشتر از سیگار یک کیلومتری ۳۱ سالگیم. من گاهي از خودم هم وحشت ميكنم و سعي ميكنم باهاش مواجه نشم تا بفهمه بايد تكوني بده به ريتم تن و روحش.

حتما دارم پير ميشم، مهم سن و سال نيست ، حتي پوست، مو، بدن... توي عملكردم دارم پير ميشم! 

۲ نظر:

بانوی معبد سوخته گفت...

من چقدر خوشحالم که دوباره بابونه می خونم.

گنجفه گفت...

سلام
چه جالب که بعد از اینهمه سال اسمتون رو سرچ کردم و به اینجا رسیدم.جالبه که این بلاگ هم اخیرا باز شده. فقط کاش وردپرس بودید.