پدر س ، دوست صميمي پسرم ، مارو از دور ميبينه و ميگه : شب - نم ! سلام!
بعد از ٢ سال آشنايي با اين خانواده اولين باره كه صداي پدر س رو به اين واضحي ميشنوم. برعكس همسرش كه عاشق حرف زدنه و باهام هر چند وقت يه بار قرار ميذاره تا از بالا و پايين هاي شركتي بگه كه وكالتش بااونه، باباي س كم حرفه. هميشه زير لب حرف ميزنه و بعد از اينكه به زور سلامی ميگه، از اوضاع ايران و تصميمات ترامپ گزارشكي تکراری ميده و بعد خداحافظ.
امروز ولي صداش بلنده، لپ هاش گل انداخته اینقدر که س ، باباش رو با كمي حيرت نگاه ميكنه.
ميگه : يكي از هموطن هات رو ديدم!
میپرسم: كجا؟!
- توي بار.
خودم رو مشتاق نشون ميدم : كدوم بار؟!
- چه فرقي داره؟ يكي از بارهاي محل.
راست ميگه. واقعا چه فرقي داره كجا؟
- گفتم كه ما يه ايراني ميشناسيم به اسم «شب - نم» . و اون برام اسمت رو معني كرد.
- اوه! چه خوب!
- گفت قطره اي هستي كه صبح ها روي ...
- بله بله. خودشه... اسم خودش چي بود؟
- چه فرقي داره؟
- درسته.
س مارو نگاه ميكنه. پسرم به س يواشكي ميخنده .
باباي س ميگه: دفعه ي بعد شايد خوب باشه تورو هم خبر كنيم.
- براي ؟
- براي اينكه بياي بار با اين مرد هموطنت آشناشي. گفت سالهاست توي اين محل زندگي ميكنه.
- چه جالب! ولي من اهل بار رفتن نيستم.
- خب نباشي! چه فرقي ميكنه ؟ مي بينيش و گپ ميزنيم ! نه؟
کم کم ميفهمم كه جوابهام در اون لحظه براي باباي س "هيچ" فرقي نميكنه. لبخند ميزنم و معذبم.
اون ولي راحته. اينقدر كه سه بار ميزنه روي شونه ام. دستش سنگينه و ميگه: خب؟
و احتمالا جوابي رو مجسم ميكنه چون بلافاصله بعدش راه ميفته، دست در دست س و ميره . بي خداحافظي.
پسرم ميگه: چي شد؟ يه كمي به نظرت...
ميگم : ولش كن ، چه فرقي ميكنه!
و سعی میکنم یادم بمونه از دم هیچ باری توی محله مون رد نشم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر