سه‌شنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۹۴

موزاييك

كتاب قطور بود، از داستايفسكي . ولي اسمش يادم نيست. شايد هم اسمش رو نگاه نكرده بودم. و البته با جلدي از كاغذ براق سفيد كه هميشه قراره جلد اصلي رو محافظت كنه و گوشه هاش هميشه كمي پاره شده.
پسرم وسط راه بايد ميرفت دستشويي. كنار بندر بوديم و چاره اي نبود جز رفتن به يكي از قايق هايي كه تمام سال حركت نميكنن و كافه و رستوران شدن. توالت كافه نموربود مثل اكثر توالت هاي كافه هاي متوسط پاريس ، با دستمال توالتي كه از جاش در اومده بود و كف زمين خيس -كه دليل خيسيش رو بايد حدس بزني و به قطعيت هم نرسي - داشت آروم آروم ميپوسيد. پسرم با ديدن شرايط پشيمون شده بود و من فكر ميكردم چاره اي نيست اگه ميخوايم راهمون رو ادامه بديم.
براي اينكه دستهام آزاد باشه و بتونم كمكش كنم كه لباسهاش به درو ديوار نگيره كتاب رو گذاشتم روي رادياتور لق زنگ زده ي زير دستگاه خشك كن دست . خيلي جاي امني نبود ولي ميشد براي چند دقيقه محافظت از كتاب قطور داستايفسكي توي اون فضاي چندش آور روش حساب كرد. به محض اينكه از نيفتادنش مطمئن شدم ، از خواب پريدم.
توي تخت بودم ، نور خاكستري روز ابري از لاي پرده داشت عشوه ميومد كه صبحه و كتاب قطور، توي توالت قايق جامونده بود. فكر كردم شايد بايد باز بخوابم تا بتونم برش دارم. ولي نشد. بايد سريع آماده ميشدم براي رسيدن به يه قرار قبلي.
تمام راه ،فكر كتاب و اينكه بيفته كف اون زمين خيس ، يا چين چين شدن جلدش از چكه كردن آب دستي كه گرفته شده زير خشك كن فلزي ، يه لحظه هم رهام نكرد. اگه احيانا گذرتون افتاد به اون قايق و دستشوييش ، ميشه كتاب روي رادياتور رو برداريد لطفا؟ اگه البته تا حالا نيفتاده باشه روي اون موزاييك هاي خيس مشكوك.

هیچ نظری موجود نیست: