"مرد كُرده" دو تا بچه داشت، يه دختر و يه پسر؛ با يه زن كه صورتش رو نديده بوديم ."زنِ مرد كُرده" با چادرش رو ميگرفت و توي خونه كه بود خيلي دم پنجره آفتابي نميشد. توي كوچه به كسي سلام نميكرد و سلامي رو عليك نميداد. همه ميدونستن كه "زن ِمرد كُرده " هم خجالتي بود ، هم ديوونه بود و هم لال بود. "زن ِ مرد كُرده" سايه بود.
"مرد كُرده" قد بلند بود با سبيلهاي پرِ ريخته روي لب بالا و كناره هاي آويخته تا مرز لب پايين ، و گردني كه قوز كتف ها، به سمت زمين مورّبش كرده بود . "مرد كُرده" هرروز با دست هاي پر از كيسه هاي خريد درست شبيه مردهاي آرماني قصه ها، مي اومد خونه، با آرنجش زنگ ميزد، بعد سايه اي از راه پله مي اومد پايين و در نيمه آهني، نيمه شيشه اي رو بي اينكه ديده بشه باز ميكرد. "مرد كُرده " ميرفت تو ، و چراغ ها توي مسيرش يكي يكي روشن و پشت سري هاش خاموش ميشدن. و سريال بي هيجان خونه ي روبرويي بي هيچ اتفاقي براي ما بچه هاي بي تفريح روزهاي جنگ ادامه داشت.
تا اينكه يه بعد ازظهر كشدار تيرماه ، صداي فرياد و ضربه هايي به در و ديوار همه رو كشوند جلوي پنجره ها و توي بالكن ها. بي تعارف ترها اومده بودن توي كوچه و در انتظار شروع واقعه با هيجان خيره شده بودن به پنجره هاي خونه ي "مردكُرده".
كسي نميدونست اون بالا چه خبره .فقط از پشت شيشه هاي مات -كه نقش بي روح يه گل رو توي يك كادر بيضي كوچيك هزار بار تكرار ميكردن - سايه هاي محو كشمكش رو ميديدي و صدايي كه ميخواست قطر ديوار رو بدره و بياد برسه به كوچه، به خيابون، وبه تمام شهر.
صدابالاخره واضح شد، زن ضجه ميزد ، عربده ميزد، حرف ميزد ! و خون از شيشه اي كه شكسته بود آروم چكه ميكرد. با شكسته شدن شيشه ي در، بچه هاي "مردكُرده" دويدن توي كوچه و زير نگاه هاي حيرون تماشاگر، سعي كردن پشت نهالهاي نحيف چنارخودشون رو قايم كنن .
سكوت شده بود. اونقدر كه صداي خر خر كولرها رو از روي بوم تك تك خونه هاي كوچه ميشنيدي .و بعد سايه اي توي مسير راه پله ي خونه ي "مرد كُرده" آروم پايين اومد و در رو باز كرد. زن -كه براي اولين بار صورتش رو ميديديم- بادست هاي بريده از مشتهايي كه به شيشه زده بود و موهاي حلقه حلقه ي سياه، شلوار كردي قهوه اي و پا هاي برهنه اومد توي كوچه؛ مث ماده ببري كه از نبرد برگشته تا بچه هاش رو به دندون بكشه، دختر و پسرش رو برداشت ، اشكاشونو پاك كرد، به مرد كه سايه اش رو پشت ماتي شيشه ميديديم از همون پايين نگاه كرد و مثل يه ملكه ، با سري كه بالا گرفته بود رفت بالا.
هفته ي بعد "زن ِ مرد كُرده" دم شيشه با دستهاي باند پيچي شده و روسري اي كه پشت سر بسته بود، داشت تابلوي خوش نويسي شده اي رو با ظرافت آويزون ميكرد: سالن آرايش پري.
از اون به بعد زن كه ديگه اسم خودش رو داشت ، سلام هاي مردّد رو با صداي بلند و لبخند خوشگلش جواب ميداد و عصرها ميرفت سر خيابون به پيشواز شوهرش تا زير نگاه هاي بي پايان اهل محل بار خريد هر روزه رو با ناخنهاي بلند لاك زده و جاي بخيه هايي كه روي دستها مونده بود با هم بيارن . "مرد كُرده " حالا ميتونست قوز نكنه، گردنش رو كج نكنه و هر چند قدم يه بار ، وسط راه به بهانه ي دست كشيدن به سبيلها ، دهنش رو زير انگشتها پنهان كنه و چيزي زير لب بگه تا زنش ، كنارش از خنده ريسه بره.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر